من سکوت را دوست دارم به خاطر ابهت بی پایانش...

....فریاد را دوست دارم به خاطر انتقام گمگشته در عصیانش 
....فردا را دوست دارم به خاطر غلبه بر فلک کجمدار
....پاییز را می پرستم به خاطر عدم احتیاج ، عدم اعتنایش به بهار
آفتاب را دوست دارم به خاطر وسعت روحش ... که شب ناپدید
  می شود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور می گیرد
زندگی ایده آل من است و من آن را تقدیس می کنم به خاطر این که
.روزی هزار بار نابودش می کنند اما هرگز نمی میرد...
 
 
 
 
کارو 

مرگ...

 
مرگ این عروس سیاهپوش امشب در بستر با من می خوابد
این عروس هرزه که هیچ دامادی نمی تواند از هم بستر شدن با او امتناع کند
ولی این دفعه منم که او را در آغوش می فشارم
،با تمام نفرت ، با تمام عشق
 با نفرتی از عشق ، و با عشقی از نفرت
او را در بسترم آغوش می گیرم
تا این انتظار چند ساله را به خود بفهمانم
و این عشق را به او نه به خود
.که آخر خط عشق با مرگ به پایان می رسد

 

گاهی که به درد دل خویش میخندم خلق دارند تصور که دل خوشی دارم خنده تلخ من از گریه غم انگیز توست کارم از گریه گذشته که بدان می خندم.

بهای اشک

geranbahatar az ashk dar damane tabiat hich nist !
ta geranbaha tarin chizha ra az ensan nagirad ,
ashk be oo nakhahad dad.
--------------------------------------
 
گرانبها تر از اشک در دامان طبیعت هیچ نیییست!
تا گرانبهاترین چیزها رو از انسان نگیرد اشک به
او نخواهند داد