بامدادان به باغ رفتم تا برایت بالینی از گل سرخ به ارمغان آورم. آنقدر گل چیدم که تاب نیاورد و بند اش بگسست و گلهای سرخ همراه نسیم راه دریا گرفتند وهمه رفتند و باز نگشتند فقط امواج دریا به رنگ گلگون در امدند و تو گویی آب وآتش به هم آمیخته اند .
اکنون دیگر گلی ندارم که ارمغانت کنم ! اما هنوز بالین ام از بوی گلهای سرخ عطر آگین است اگر می خواهی عطر گلها را ببویی امشب ره به دامانم بگذار.
ای دوست نمی خواهم بگویم تو را به اندازه اقیانوسها و دریا هها دوست دارم چرا که دریاهها و اقیانوسها را خشک شدنی هستند .
نمی خواهم بگویم که تو را به اندازه خورشید دوست دارم چون خورشید را غروبی است . اما می خوام بگویم تو را به اندازه قلبم دوست دارم.
مرسی مجتبی
اگر گریه کنی می گویند کم آورده ای . اگر بخندی میگویند که دیوانه ای ـ اگر به دیگران دل ببندی یک روز رهایت میکنند ـ اگر عاشق شوی یک روز به شکست میرسی ـ اما با این حال یک لحظه باید گریست ُُُُُ دمی را باید خندید . ساعتی را دل بست .
عمری را عاشق بود . که زندگی یعنی همان یک لحظه . همان یک دم . همان یک ساعت . و همان عمری که در بی خبری من و تو می گذرد ....
مرسی از متن قشنگ < قوی تنها>
کاش می شد هر روز بیایم اینجا و برای تو نامه و صدها سطر بنویسم،
ولی حیف که توان نوشتن بعضی چیزها را ندارم. شاید کلمه هایم کم می آورند.
دیشب باز خواب ترا دیدم !! کاش یک شب هم رویاهایم به سراغ تو می آمدند .
دلم برای گرمای تنت تنگ شده است...
می دانی تا به امروز به هیچ چیزت حسودیم نشده بود ولی امروز به تو و رویاهای که از تو می بینم رشک می برم ،
کاش روی هر کدامشان میشد قیمتی گذاشت آنوقت تک تکشان را میخریدم !