من سکوت را دوست دارم به خاطر ابهت بی پایانش...

....فریاد را دوست دارم به خاطر انتقام گمگشته در عصیانش 
....فردا را دوست دارم به خاطر غلبه بر فلک کجمدار
....پاییز را می پرستم به خاطر عدم احتیاج ، عدم اعتنایش به بهار
آفتاب را دوست دارم به خاطر وسعت روحش ... که شب ناپدید
  می شود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور می گیرد
زندگی ایده آل من است و من آن را تقدیس می کنم به خاطر این که
.روزی هزار بار نابودش می کنند اما هرگز نمی میرد...
 
 
 
 
کارو 

مرگ...

 
مرگ این عروس سیاهپوش امشب در بستر با من می خوابد
این عروس هرزه که هیچ دامادی نمی تواند از هم بستر شدن با او امتناع کند
ولی این دفعه منم که او را در آغوش می فشارم
،با تمام نفرت ، با تمام عشق
 با نفرتی از عشق ، و با عشقی از نفرت
او را در بسترم آغوش می گیرم
تا این انتظار چند ساله را به خود بفهمانم
و این عشق را به او نه به خود
.که آخر خط عشق با مرگ به پایان می رسد

 

گاهی که به درد دل خویش میخندم خلق دارند تصور که دل خوشی دارم خنده تلخ من از گریه غم انگیز توست کارم از گریه گذشته که بدان می خندم.

بهای اشک

geranbahatar az ashk dar damane tabiat hich nist !
ta geranbaha tarin chizha ra az ensan nagirad ,
ashk be oo nakhahad dad.
--------------------------------------
 
گرانبها تر از اشک در دامان طبیعت هیچ نیییست!
تا گرانبهاترین چیزها رو از انسان نگیرد اشک به
او نخواهند داد

دوستت دارم اندازه ی ...

 

بامدادان به باغ رفتم تا برایت بالینی از گل سرخ به ارمغان آورم. آنقدر گل چیدم که تاب نیاورد و بند اش بگسست و گلهای سرخ همراه نسیم راه دریا گرفتند وهمه رفتند و باز نگشتند فقط امواج دریا به رنگ گلگون در امدند و تو گویی آب وآتش به هم آمیخته اند .
اکنون دیگر گلی ندارم که ارمغانت کنم ! اما هنوز بالین ام از بوی گلهای سرخ عطر آگین  است اگر می خواهی عطر گلها را ببویی امشب ره به دامانم بگذار.
ای دوست نمی خواهم بگویم تو را به اندازه اقیانوسها و دریا هها دوست دارم چرا که دریاهها و اقیانوسها را خشک شدنی هستند .
نمی خواهم بگویم که تو را به اندازه خورشید دوست دارم چون خورشید را غروبی است . اما می خوام بگویم تو را به اندازه قلبم دوست دارم.

 

 

 

 

مرسی مجتبی

 

 

اگر گریه کنی می گویند کم آورده ای . اگر بخندی میگویند که دیوانه ای ـ اگر به دیگران دل ببندی یک روز رهایت میکنند ـ اگر عاشق شوی یک روز به شکست میرسی ـ اما با این حال یک لحظه باید گریست ُُُُُ دمی را باید خندید . ساعتی را دل بست .
عمری را عاشق بود . که زندگی یعنی همان یک لحظه . همان یک دم . همان یک ساعت . و همان عمری که در بی خبری من و تو می گذرد ....

 

 

 

مرسی از متن قشنگ  < قوی تنها>

کاش میشد...

 

کاش می شد هر روز بیایم اینجا و برای تو نامه و صدها سطر بنویسم،

ولی حیف که توان نوشتن بعضی چیزها  را ندارم. شاید کلمه هایم کم می آورند.

 

دیشب باز خواب ترا دیدم !! کاش یک شب هم رویاهایم به سراغ تو می آمدند . 

دلم برای گرمای تنت تنگ شده است...

 

می دانی تا به امروز به هیچ چیزت حسودیم نشده بود ولی امروز به تو و رویاهای که از تو می بینم رشک می برم ،

کاش روی هر کدامشان می‌شد قیمتی گذاشت آنوقت تک تکشان را میخریدم !

 

 

 

 

 

 

منبع: وبلاگ سارا http://jadeentezar.mycloob.com

البته این حرف دل خودمم هست...

عجب حس بدیست این انتظار لعنتی .. نه توان بریدن هست، نه ماندن !!

بارون

امشب هوا بارانی است.
امشب هوا بارانی است و من گریه نمی کنم.
امشب هوا بارانی است و من
نه
من امشب می گریم.
شاید دل گرفته ام،همچو ابر بارنی
گشایشی از گریه شبانه بگیرد.
شاید اشکهایم در میان قطرات باران گم شود.
باران اشکهایم را می شوید.
شاید هیچکس نفهمد که من گریسته ام.
اما نه
تو حتماًمی فهمی.
فردا که ببینمت،
صفای آسمان بهاری دلم را خواهی دید
و به نمناکی هوای دلم پی خواهی برد...

 midoonestam 1saat 60 daghighe ast midoonestam 1daghighe 60 saniye ast vali nemidoonestam 1saniye bedoone to baram 60 sale ......

میدونستم ۱ ساعت ۶۰ دقیقه است... میدونستم ۱ دقیقه ۶۰ ثانیه است.

ولی نمیدونستم ۱ ثانیه بدونه تو برام ۶۰ ساله...

کوه و دریا و جنگل، نشانی تو را میداد عزیزترین.
نشانیت را دیروز گرفتم از جنگلی که به سراغ چشمانت آمده بود همان که سبزی تیره اش از ژرفا، غرق میکند مرا که شناگری نمیدانم. دستی از ابرها... وهم آلود... عظیم... نیامده ست به نجات... تو را اشاره میکند... چشمانت را و لبخندت را... من غرق میشوم... در انگبین لبانت... و شعله ور خواهم شد از این شرار... که گویی تنها بهر سوختن من آمده است.
ای کاش، پروانه به دنیا می آمدم. تا در خلسه ای فرو روم... خوشایند... فقط برای همیشه.

بیداری

شب رفت و من جا مانده ام

با گریه بیدارم هنوز

از اشک های من مپرس

چون جویبارانم هنوز

در کوچه های خاطره

من لنگ لنگانم هنوز

اما نمی دانم چرا؟

از شب هراسانم هنوز

بیگانه با عشق منی

مجنون و شیدایم هنوز

بیگانه ام با دیگران

تو هستی ام هستی هنوز

حالا نمی دانم چرا؟

اواره ات هستم هنوز

عکس رخ زیبای تو

چسبیده در جانم هنوز

ای وای من ای وای من

صبح است و بیدارم هنوز

از آتشی که در ذهن من است
چراغ را روشن می کنم و
شب
سراسیمه در لوله ی خود نویس من می رود
من آنقدر شب را می نویسم که
آفتاب از نوک خود نویس من
طلوع کند !

پرده تنهایی

چه آسان لحظه ها را به مسلخ حماقت خویش میبرم

لحظه های معصومی که تنها یک بار می آیند

یک بار

و فقط یک بار، میهمان تنهایی من میشوند

و چه آسان از سر نعش آنها می گذرم

و در پایان هر روز

هنگامی که قربانگاه لحظه ها را می شویند

چه آسان سرخی آنرا در آسمان نگاه می کنم

و با لبخند احمقانه ای می گویم

چه زیباست

و هیچگاه درک نخواهم کرد که

هر روز، یک گام به پایان راهی نزدیک میشوم

که در انتهای آن

در سلول حقارت خویش، به حبسی ابدی محکومم

و تاوان آن را، سنگین خواهم پرداخت

بی عنوان

میگی بارونو دوست داری ! با چتر میری زیرش!

میگی گل رو دوست داری از شاخه میچینیش! میگی پرنده ها رو دوست داری تو قفس نگهشون میداری! میخوای نترسم وقتی میگی منو دوست داری؟؟!!!!!